کتابخانه عمومی شهداء بن

کتابخانه عمومی شهداء بن

کتابخانه عمومی شهداء بن

کتابخانه عمومی شهداء بن

نور خمینی

شعر زیبای زیر با عنوان نور خمینی از سروده های  خانم زهرا سلیمی (تخلص: ساغر) است:


خوش آن روزی که با بال و پر عشق

تمام راه را هموار کردیم

پریدیم از قفس های شکنجه

 وطن را خالی از آزار کردیم

تمام شعرهامان را سرودیم

شعاری بر دل دیوار کردیم

شعاری مثل یک آیینه روشن

که با آن عالمی بیدار کردیم

امیدی مثل یک نور الهی

درخشید و جهان سرشار کردیم

بهاری آمد و فصل جوانه

زمستان را چو یک گلزار کردیم

کسی آمد که یادش تا ابد ماند

خمینی را همه دیدار کردیم

سروده: زهرا سلیمی (ساغر)

آدم برفی

روزی که سپیدی همه هست جهان را بنگارد

 یک روز زمستان که به دامان زمین برف بکارد

آمد کسی و با دل و جان ساخت تن برفی من را

 اما به گمانم دل من را تک و تنها بگذارد

من دوخته ام چشم خودم را به دو خورشید نگاهش

انگار که در چشم سیاهش به من احساس ندارد

از پشت همین پنجره هر روز نگاهش به بهار است

انگار نه انگار یک یخ­زده این ثانیه ها را بشمارد

امروز من آن آدمک برفی ویران شده هستم

او خواست خودش تا که مرا دست جدایی بسپارد

هر چند که من را به هوای دل هر جایی خود ساخت

هر روز دعا می کنم ای کاش کمی برف ببارد...

سروده زهرا سلیمی (ساغر)


اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید گویا زینب محزون ز سفر می آید


خواستم تشنگی ات کم بکنم، جور نشد

خالی از بغض دمادم بکنم، جور نشد

مادرت غصه لبهای عطشناک تو داشت

خواستم تا که رهایش ز همین غم بکنم، جور نشد

روی دستان من آرام ترین کودک دنیا بودی

خواستم داد زنم، شیون و ماتم بکنم، جور نشد

خواستم با دگر خنده زنی در بغلم

به فدای سر تو هر چه که دارم بکنم، جور نشد

تا گلویت به جفا و به ستم زخمی شد

خواستم زخم تو را چاره به مرهم بکنم، جور نشد

آن زمانی که در آغوش من آرام تو، پر پر گشتی

خواستم شکوه ز ایام محرم بکنم، جور نشد

مثل آن لحظه که از دست علمدار علم می افتاد

آمدم راست قد و قامت پرچم بکنم، جور نشد

یک به یک تا که ز دستم همگی تان رفتید

خواستم پشت به عالم بکنم، جور نشد

من که از تیر سه شعبه خبرم هیچ نبود

خواستم آب فراهم بکنم، جور نشد



سروده:

زهرا سلیمی (ساغر)  عضو کانون شعر و ادب حبیب دستان بنی