کتابخانه عمومی شهداء بن

کتابخانه عمومی شهداء بن

کتابخانه عمومی شهداء بن

کتابخانه عمومی شهداء بن

اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید گویا زینب محزون ز سفر می آید


خواستم تشنگی ات کم بکنم، جور نشد

خالی از بغض دمادم بکنم، جور نشد

مادرت غصه لبهای عطشناک تو داشت

خواستم تا که رهایش ز همین غم بکنم، جور نشد

روی دستان من آرام ترین کودک دنیا بودی

خواستم داد زنم، شیون و ماتم بکنم، جور نشد

خواستم با دگر خنده زنی در بغلم

به فدای سر تو هر چه که دارم بکنم، جور نشد

تا گلویت به جفا و به ستم زخمی شد

خواستم زخم تو را چاره به مرهم بکنم، جور نشد

آن زمانی که در آغوش من آرام تو، پر پر گشتی

خواستم شکوه ز ایام محرم بکنم، جور نشد

مثل آن لحظه که از دست علمدار علم می افتاد

آمدم راست قد و قامت پرچم بکنم، جور نشد

یک به یک تا که ز دستم همگی تان رفتید

خواستم پشت به عالم بکنم، جور نشد

من که از تیر سه شعبه خبرم هیچ نبود

خواستم آب فراهم بکنم، جور نشد



سروده:

زهرا سلیمی (ساغر)  عضو کانون شعر و ادب حبیب دستان بنی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.